دهقان ساده لوحی قصد داشت عسل خود را به شهر دیگری ببرد تا بفروشد ولی نگهبان دروازه شهر بد طینتی کرد و سر ظرف عسل را برداشت و آنقدراین کار را ادامه داد تا عسل پر از گرد و خاک شد و مگس ها دور آن جمع شدند.دهقان شکایت پیش قاضی برد. قاضی نیز به دهقان گفت: از این پس به تو حکم لازم الاجرا می دهم تا هرکجا مگسی دیدی بکشی. دهقان بلند شد و سیلی محکمی به صورت قاضی زد و گفت : طبق حکم شما اولین آنها را که روی صورت شما بود کشتم.

 

داستان بسیار زیبای عاشقانه/مزه قهوه نمکی، شیرینه!

داستان زیبای راز زندگی سعادتمند

داستان زیبا و آموزنده گردنبند جینی

داستان بسیار زیبای روبان آبی

داستان زیبا و آموزنده «مرد تاجر و باغ زیبا»

داستان آموزنده روزگار ما/ پسرک تنها و درخت بخشنده

داستان میرداماد و دختر جوان

دهقان ,قاضی ,عسل ,شهر ,حکم ,صورت ,دهقان ساده ,شد و ,تا هرکجا ,دهم تا ,می دهم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فرکانس تفکر (ارتعاش اندیشه) مواسات گلدان معرفي مقالات تخصصي سئو پایان نامه های کارشناسی ارشد با فرمت ورد دايره جامعي از اطلاعات factory clotheline انشا کلاب باران الان بخر تحویل بگیر