شامگاه در ساحل رود نیل کفتاری به تمساحی برخورد و به هم سلام کردند.
کفتار گفت :حال و روزت چه طور هست آقا؟
تمساح گفت: وضعم خراب است. گاهی از شدت درد و رنج گریه می کنم و بعد همه می گویند: این ها اشک تمساح است. این بیش تر از هر چیزی ناراحتم می کند.
کفتار گفت: از درد و رنج خودت می گویی اما یک لحظه هم به من فکر کن. من زیبایی ها و شگفتی ها و معجزه های دنیا را می بینم و از شدت شادی مثل روز می خندم. و بعد همه ای اهل جنگل می گویند: این خنده ی کفتار است.

جبران خلیل جبران

 

داستان بسیار زیبای عاشقانه/مزه قهوه نمکی، شیرینه!

داستان زیبای راز زندگی سعادتمند

داستان زیبا و آموزنده گردنبند جینی

داستان بسیار زیبای روبان آبی

داستان زیبا و آموزنده «مرد تاجر و باغ زیبا»

داستان آموزنده روزگار ما/ پسرک تنها و درخت بخشنده

داستان میرداماد و دختر جوان

ها ,کفتار ,درد ,گویند ,خنده ,جبران ,ها و ,و رنج ,درد و ,و بعد ,می گویند

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی بداخبار موسسه داوری شهروز الهوردی زاده نشريه نداي ماهين ترسناک ترین وبلاگ دنیا urbanplaning مطالب اینترنتی مطالب اینترنتی حقوق خوان فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی