روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود.
زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند.
شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند.
وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش در جستجوی آب و خاک بودند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:
چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟
جوان لبخندی زد و گفت:

 

داستان بسیار زیبای عاشقانه/مزه قهوه نمکی، شیرینه!

داستان زیبای راز زندگی سعادتمند

داستان زیبا و آموزنده گردنبند جینی

داستان بسیار زیبای روبان آبی

داستان زیبا و آموزنده «مرد تاجر و باغ زیبا»

داستان آموزنده روزگار ما/ پسرک تنها و درخت بخشنده

داستان میرداماد و دختر جوان

آتش ,کلبه ,شیوانا ,خاموش ,نشسته ,جوانی ,بودند شیوانا ,خاموش کردن ,کردن آتش ,شیوانا با ,کند شیوانا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابهایی که خواندم neghanb بهترین سایت حسام حداد دانلود کتاب پی دی اف هر فایلی لازم دارید رو ما داریم! lavenderfl نرم افزار CRM و سیستم مدیریت مشتری SPORT استراتژی‌های توسعه روستایی